«الدَّالُّ عَلَى الْخَیْرِ کَفَاعِلِه»
معلمی که فرزندی را به کاری راهنمایی میکند، تا آخر عمر او آن کار را که انجام میدهد، ثوابش برای معلم هم هست. معلم کار خیر کلیدی میکند. (کافى، ج4، ص27)
یک بسیجی دانش آموز
امید من به شما دبستانی ها است - امام رحمت الله علیه
| ||
حجابی که عفاف نیست!(بزک شده های چادری)از کجا معلوم همین آرایش کم تو ،خواهرم ، دل جوانی را بلرزاند و او را به ورطه نابودی بکشاند و تو، همان علت و جرقه ابتدایی آن نابودی باشی ؟! اقسام ظاهر شدن بانوان در متن جامعه امروز: 1?با … از کجا معلوم همین آرایش کم تو ،خواهرم ، دل جوانی را بلرزاند و او را به ورطه نابودی بکشاند و تو، همان علت و جرقه ابتدایی آن نابودی باشی ؟!اقسام ظاهر شدن بانوان در متن جامعه امروز:1?با بستن دستمال کوچکی بر سر برای رفع تکلیف و با نهایت آرایش2?با همان قیافه منتها کمی جمع و جور تر و آرایش کمتر3? با مانتوی بلند و حجاب کامل با آرایش غلیظ یا رقیق!4? چادری با حجاب نصف و نیمه و آرایش !!5?چادری با حجاب کامل و آرایش !!!6?چادری با حجاب کامل و بدون آرایشزنان جهنمی در کالبد و لباس زنان بهشتی:با توجه به اینکه طی دهه اخیر با امور عجیب غریب زیادی سر و کله میزنیم خیلی از امور، که نه تنها از نظر شرع قبیح است ، بلکه از نظر عرف هم امری انحطاط آور برای جامعه محسوب میشد، اینک افراد زیادی به آن عشق می ورزند..یکی از این امور آرایش است.در اسلام برای آرایش زن مکان و زمان مشخص و تعیین شده ای وجود دارد .ولی با کمی دقت در کوچه و بازار و حتی در میان نزدیکترین افراد به ما، آرایش در محضر نامحرمان ،یک امر کاملا عادی و جا افتاده شده است. تا جایی که ،به جای اینکه همه دست در دست هم دهند تا این معضل اجتماعی را حل کنند بسیاری از افراد محجبه، خود، بدان گرفتار شده اند!حرف ما در اینجا استثنائا به دو گروه اول بر نمی گردد چرا که آنها خواسته یا ناخواسته، با ظاهر خود، دم از عدم قبول حجاب و حفظ نصف و نیمه آن به دلایل گوناگون میزنند . اما روی صحبت ما با خانم هایی است که با کمال تعجب و تاسف در حین حفظ حجاب به آرایش می پردازند!! و وقتی از آنها میپرسیم علت آرایش شما در حین حفظ حجاب چیست دلایلی می آورند که بوی نفس اماره میدهد، دلایلی چون، میخواهیم در جامعه پررنگ شویم، چون خانواده ما سنتی است و با برداشتن حجاب ما موافق نیست، چون هرکاری میکنیم غیرتمان اجازه نمیدهد چادر را بر داریم و از طرفی دوست داریم همه بفهمند ما هم زیبا هستیم و ….. .آری می دانند، بسیاری ازخانم ها که نمیتوانند با حجاب خداحافظی کنند سعی در برداشت شخصی از معنای آن داشته و با ترس از اینکه امل نامیده شوند این حرام الهی (آرایش در برابر نامحرمان ) را بر خود حلال دانسته و در ضمن محجبه بودن (اعم از پوشاندن کل بدن، باستثناء وجه و کفین ) سعی در نمایش خود و جلوه دادن چهره خویش در جامعه داشته و هیچ عذابی هم به وجدان خود راه نمیدهند.بدون آنکه ذره ای فکر کنند که آیا حق دارند جلوهء چادر را با آرایش از بین ببرند؟ آیا معنای عفاف و حیا تنها در پوشاندن موی سر خلاصه میشود؟ آیا مردم در مورد آنها همان فکری را میکنند که درباره ی هر فرد چادری بدون آرایش میکنند؟ آیا اصلا وجدان آنها این امر را قبول میکند که برای سلیقه شخصی خود قبح این حرام الهی را از بین ببرند؟.و باعث شوند نسل های آتی برداشت غلطی از این نهی الهی(یعنی عدم آرایش در مقابل نامحرم) پیدا کنند و حجاب معنایی غیر آنچه مد نظر اسلام است پیدا کند؟باید گفت ،هیچ امری از قبیل مد گرایی،ترویج فرهنگ های غلط ،باور های شخصی و….. نمیتواند باعث ملغی یا منسوخ شدن حکم خداوند، یا حلال شدن حرامی شود. و با هیچ ترفندی نمیتوان آیه ء (( ولا تبرجن تبرج الجاهلیت الاولی)) را به امری دیگر تفسیر کرد. چرا که این آیه بدون نیاز به تفسیر و مشخصا اعلام میدارد که آرایش کردن و خودنمایی امری است که انسانها را به زمان نادانی و جاهلیت و بی دینی میکشاند و می خواهد بگوید ای زنانی که خود را برای نامحرم می آرایید بدانید زنان امل زمان جاهلیت هیچ ارزشی برای خود قائل نبوده و در آن زمان تنها استفاده از زیبایی ظاهری و نگاه جنسیتی به زن لحاظ می شده است.به جرات میتوان گفت، این عمل آنها نه تنها دست کمی از بی حجابی ندارد بلکه گناهی بالاتر از این امر برای آنها مکتوب خواهد شد! چرا که نه تنها زیبایی خود را برای نامحرم جلوه گر میکنند، بلکه قبح آرایش در برابر نامحرم که امری مزمت شده نزد پروردگار است ر ا از بین برده و باعث ترویج بیش از بیش آن خواهند شد.مگر نه این است که بزرگترین گناه گناهی است که صاحبش آن را سبک بشمارد ؟ پس این افراد بدانند که گناه، گناه است و باید از کوچک و بزرگ آن فراری بود، چراکه از کجا معلوم همین آرایش کم تو ،خواهر، دل جوانی را بلرزاند و او را به ورطه نابودی بکشاند و تو، همان علت و جرقه ابتدایی آن نابودی باشی! [ چهارشنبه 93/9/12 ] [ 12:7 عصر ] [ SABER ]
[ نظرات () ]
[ چهارشنبه 93/9/12 ] [ 11:56 صبح ] [ SABER ]
[ نظرات () ]
نگذارید یاد دوران دفاع مقدس از یادها برود/ بعضی می خواهند دوران دفاع مقدس و جهت گیری های امام(ره) را تخطئه کنندحضرت آیت الله خامنه ای صبح امروز در یادمان شهدای شرق کارون در منطقه عملیاتی دارخوین حضور یافتند.
به گزارش خبرگزاری مهر حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز (چهارشنبه) با حضور در میان هزاران نفر از زائران کاروانهای راهیان نور در منطقه عمومی عملیات شکست حصر آبادان در شرق کارون، با مغتنم شمردن کاروانهای راهیان نور و تاکید مجدد بر لزوم زنده نگه داشتن یاد و خاطرات، مجاهدتها و جانفشانی های مناطق مختلف عملیاتی دوران دفاع مقدس و رزمندگان و شخصیتهای نقش آفرین آن گفتند: بزرگترین درس دفاع مقدس این بود که نشان داد، یک ملت در سایه اتحاد، ایمان و حسن ظن به خداوند متعال و اعتقاد به صدق وعده الهی، می تواند از همه گذرگاههای دشوار عبور و با ایستادگی در مقابل دشمن، او را وادار به عقب نشینی و شکست کند. [ چهارشنبه 93/9/12 ] [ 11:36 صبح ] [ SABER ]
[ نظرات () ]
زندگی نامه شهید چمرانزندگی نامه شهید مصطفی چمران
بِسْمِالله الرََّّحْمنِ الرََّّحیمِ منالمؤمنینرجالصدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضینحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا. «قرآن کریم- الاحزاب آیه23» سخن گفتن از شهیدی با ابعاد گوناگون، از اسوهای که جمع اضداد بود، از آهن و اشک، از شیر بیشة نبرد و عارف شبهای قیرگون، از پدر یتیمان و دشمن سرسخت کافران بسیار سخت بلکه محال است. سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالکاشتر جنوب لبنان و حمزة کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمیتوان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمیشود توصیف نمود و سنجید. این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران. تـولد: دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد. تحصیـلات: وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشتة الکترومکانیک فارغالتحصیل شد و یکسال به تدریس در دانشکدة فنی پرداخت. وی در همة دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقاتعلمی در جمع معروفترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا –برکلی- با ممتازترین درجة علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.
فعـالیتهای اجتماعی: از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیتالله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت میکرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعتنفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضتملی ایران در کشمکشهای مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق، به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سختترین مبارزهها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناکترین مأموریتها را در سختترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید. در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولینبار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایهریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار میرفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع میشود. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امامخمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشتساز میزند و همه پلها را پشتسر خود خراب میکند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و همفکر، رهسپار مصر میشود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سختترین دورههای چریکی و جنگهای پارتیزانی را میآموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته میشود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهدة او گذارده میشود. به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملیگرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقة مسلمین میشود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمیتوان به راحتی با آن مقابله کرد و با تأسف تأکید میکند که مات هنوز نمیدانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیة دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه میدهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند. در لبنـان: بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا میکند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان میشود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند.
او به کمک امام موسیصدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پیریزی نموده که در میان توطئهها و دشمنیهای چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحة شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده میکند و علیگونه در معرکههای مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو میرود و در طوفانهای سهمناک سرنوشت، حسینوار به استقبال شهادت میتازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستمگران روزگار، صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرایان «فالانژ»، به اهتزاز درمیآورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قلههای بلند کوههای جبلعامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابانهای داغ و بر دامنة کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران: دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز میگردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی میپردازد و همة تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد میکند. سپس در شغل معاونت نخستوزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر میاندازد تا سریعتر و قاطعانهتر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیة فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و ارادة آهینن و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت میگردد. در کردستـان: در آن شب مخوف پاوه، همة امیدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دلشکسته در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتلعام شده بودند و همة شهر و تمام پستی و بلندیها به دست دشمن افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. باران گلوله میبارید و میرفت تا آخرین نقطه مقاومت نیز در خون پاسداران غرق گردد. ولی دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقیمانده را نجات دهد و شهر مصیبتزده را از سقوط حتمی برهاند. آنگاه فرمان انقلابی امامخمینی(ره) صادر شد. فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهدة دکتر چمران واگذار شد. رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند و همة تجارب انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت،قدرت رهبری و برنامهریزی دکتر چمران در اختیار نیروهای انقلاب قرار گرفت و عالیترین مظاهر انقلابی و شکوهمندترین قهرمانیها به وقوع پیوست و در عرض 15 روز شهرها و راهها و مواضع استراتژیک کردستان به تصرف نیروهای انقلاب اسلامی درآمد و کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی رفتند. وزارت دفـاع: دکتر چمران بعد از این پیروزی بینظیر به تهران احضار شد و از طرف رهبر عالیقدر انقلاب، امامخمینی(ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید. در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش از یک نظام طاغوتی، به یک سلسله برنامههای وسیع بنیادی دست زد که پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامههای اصلاحی از این قبیل است تا به یاری خدا و پشتیبانی ملت، ارتشی به وجود آید که پاسدار انقلاب و امنیت استقلال کشور باشد و رسالت مقدس اسلامی ما را به سرمنزل مقصود برساند. مجلـس: دکتر مصطفی چمران در اولین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در ارتش، حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشتة ارتش به نظامی انقلابی و شایسته ارتش اسلامی تبدیل شود. در یکی از نیایشهای خود بعد از انتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، اینسان خدا را شکر میگوید: «خدایا، مردم آنقدر به من محبت کردهاند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کردهاند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک میبینم که نمیتوانم از عهده آن به درآیم. خدایا، تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایستة این همه مهر و محبت باشم.» وی سپس به نمایندگی رهبر کبیر انقلاب اسلامی در شورایعالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا بطور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه کند.
در خوزستـان: گروهی از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کمکم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای تلخ و شیرین، پیروزیها و شکستها، شهامتها و شهادتها و ایثارگریهای آنان بودند، به گوشهای از این خدمات که دکترچمران شخصاً مایل به تبلیغ و بازگویی آنها نبود، آگاهی دارند. ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یکی از این برنامهها بود که به کمک آن، جادههای نظامی به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپهای آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک متر در مدتی حدود یکماه، آب کارون را به طرف تانکهای دشمن روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقبنشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند و با این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سر به دور دارند. یکی از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوة جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود؛ چیزی که ابرقدرتها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر بوجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر نیز برود، ولی به علت عدم وجود فرماندهی مشخص در آنجا و خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندینبار نیروهایی بین دویست تا یکهزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به کمک دیگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگی نابرابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدتها مقاومت کنند.
محرم ماه شهادت و پیروزی سوسنگرد: پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دلبسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومینبار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانکهای او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادی از آنان توانستند به داخل شهر راه یابند. دکتر چمران که از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، با فشار و تلاش فراوان خود و آیتالله خامنهای، ارتش را آماده ساخت که برای اولینبار دست به یک حمله خطرناک و حماسهآفرین نابرابر بزند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی کرد و با نظمی نو و شیوهای جدید از جانب جادة اهواز- سوسنگرد به دشمن یورش بردند. شهیدچمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر میشتافت که در محاصرة تانکهای دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند و خود را به حلقة محاصرة دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بیشتر بود و او همیشه به دامان خطر فرو میرفت. در این هنگام بود که نبرد سختی درگرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانکها به او حمله کردند و او همچون شیری در میدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطهای به نقطهای دیگر و از سنگری به سنگری دیگر میرفت. کماندوهای دشمن او را زیر رگبار گلولة خود گرفته بودند، تانکها به سوی او تیراندازی میکردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، برافروخته و شادان از شوق شهادت در رکاب حسین(ع) و در راه حسین(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر میداد. در همین اثناء، همرزم باوفایش به شهادت رسید و او یکتنه به نبرد حسینگونه خود ادامه میداد و به سوی دشمن حمله میبرد. هرچه تنور جنگ گرمتر کیشد و آتش حمله بیشتر زبانه میکشید، چهرة ملکوتی او، این مرد راستین خدا و سرباز حسین(ع)، گلگونتر وشوق به شهادتش افزونتر میشد تا آنکه در حین «رقص چنین میانه میدان» از دو قسمت پای چپ زخمی شد. خون گرم او با خاک کربلای خوزستان درهم آمیخت و نقشی زیبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفرید و هنوز هم گرمی قطرات خون او گرمیبخش رزمندگان باوفای اسلام و سرخی خونش الهامبخش پیروزی نهایی و بزرگ آنان است. با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد. سربازان صدام از یورش این شیر میدان گریخته و او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود، به داخل کامیون نشست و با لبانی متبسم، دیگران را نوید پیروزی میداد. خبر زخمی شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزدیکی دروازة سوسنگرد، شور و هیجانی آمیخته با خشم و اراده و شجاعت در یاران او و سایر رزمندگان افکند که بیمحابا به پیش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمندة مؤمن را از چنگال صدامیان نجات بخشیدند. دکتر چمران با همان کامیونی که خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد، اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگهای نامنظم و دوباره با پای زخمی و دردمند به ارشاد یاران وفادار خود پرداخت. جالب اینجا بود که در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسة مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهیدفلاحی، فرماندة لشگر 92، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نمایندة امام در سپاه پاسداران (شهیدمحلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد و درهمان حال و همان شب، پیشنهاد حمله به ارتفاعات اللهکبر را مطرح کرد.
آغاز حرکت مجدد: به رغم اصرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگهای نامنظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالی که در کنار بسترش و در مقابلش نقشههای نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها مینگریست و مرتب طرحهای جالب و پیشنهادات سازنده در زمینههای مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه میداد. کمکم زخمهای پای او التیام مییافت و او دیگر نمیتوانست سکون را تحمل کند و با چوب زیربغل به پا خاست و بازهم آمادة رفتن به جبهه شد. به دنبال نبرد بیست و هشتم صفر (پانزدهم دیماه 59) که منجر به شکست قسمتی از نیروهای ماشد و فاجعة هویزه به بار آمد، دیگر تاب نشستن نیاورد، تعدادی از رزمندگان شجاع و جان بر کف را از جبهه فرسیه انتخاب کرد و با چند هلیکوپتر که خود فرماندهی آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زیربغل دست به عملی بیسابقه و انتحاری زد. او در حالی که از درد جنگ به خود میپیچید و از ناراحتی میخروشید، آمادة حمله به نیروهای پشت جبهه و تدارکاتی دشمن در جاده جفیر به طلایه شد که به خاطر آتش شدید دشمن، هلیکوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هویزه بگذرند و حملة هوایی دشمن هلیکوپترها را مجبور به بازگشت ساخت که وی از این بازگشت سخت ناراحت و عصبانی بود.
دیدار امام امت: بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زیربغل را نیز کنار گذاشت و با کمی ناراحتی راه میرفت و همراه با همرزمانش از یکایک جبهههای نبرد در اهواز دیدن کرد. پس از زخمی شدن، اولینبار، برای دیدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصی به سخنانش گوش میداد، او و همة رزمندگان را دعا میکرد و رهنمودهای لازم را ارائه میداد. دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبههها وجود داشت دائماً رنج میبرد و تلاش میکرد که با ارائه پیشنهادات و برنامههای ابتکاری حرکتی بوجود آورد و اغلب این حرکتها را توسط رزمندگان شجاع و جانبرکف ستاد نیز عملی میساخت. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپههای اللهاکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزدیکی مرز است، رسانده تا ارتباط شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. بالاخره در سیویکم اردیبهشت ماه سال شصت، با یک حملة هماهنگ و برقآسا، ارتفاعات اللهاکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود. شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمرة اولین کسانی بود که پای به ارتفاعات اللهاکبر گذاشت؛ درحالی که دشمن زبون هنوز در نقاطی مقاومت میکرد. او و فرماندة شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد، با تعدادی از جان برکفان و یاران خود توانستند با فداکاری و قدرت تمام تپههای شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، درحالی که دیگران در هالهای از ناباوری به این اقدام جسورانه مینگریستند. پس از پیروزی ارتفاعات اللهاکبر، اصرار داشت نیروهای ما هرچه زودتر، قبل از اینکه دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، به سوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و شهیدچمران خود طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری جان بر کف ستاد جنگهای نامنظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت. فتح دهلاویه، در نوع خود عملی جسورانه و خطرناک و غرورآفرین بود. نیروهای مؤمن ستاد پلی بر روی رودخانة کرخه زدند، پلی ابتکاری و چریکی که خود ساخته بودند. از رودخانه عبور کردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاویه را به یاری خدای برگ فتح کردند. این اولین پیروزی پس از عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا بود که به عنوان طلیعة پیروزیهای دیگر به حساب آمد. در سیام خردادماه سال شصت، یعنی یکماه پس از پیروزی ارتفاعات اللهاکبر، در جلسة فوقالعاده شورایعالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیتالله اشراقی شرکت و از عدم تحرک وسکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادات نظامی خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد. این آخرین جلسة شورایعالی دفاع بود که شهیدچمران در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غمانگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.
به سوی قربانگاه: در سحرگاه سیویکم خردادماه شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکترچمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. دستهای از دوستان صمیمی او میگریستند و گروهی دیگر مبهوت فقط به هم مینگریستند. از در و دیوار، از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت میوزید و گویی همه در سکوتی مرگبار منتظر حادثهای بزرگ و زلزلهای وحشتناک بودند. شهیدچمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظة حرکت وی، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آمادة حرکت به جبهه است.» همة اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع میکردند و با نگاههای اندوهبار تا آنجا که چشم میدید و گوش میشنید، او و همراهانش را دنبال میکردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی میکرد. دکتر چمران، شب قبل در آخرین جلسة مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بیسابقهای نصیحت کرده بود و خدا میداند که در پس چهرة ساکت و آرام ملکوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنجها، شنیدن دروغ و تهمتها و دمبرنیاوردنها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار یاران باوفای او به شهادت رسدیه بودند و اینک او خود به قربانگاه میرفت. سالها یاران و تربیتشدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در کنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایشهای سخت محک میزد و میآزمود، او را هر چه بیشتر میگداخت و روحش را صیقل میداد تا قربانی عالیتری از خاکیان را به ملائک معرفی نماید و بگوید: انی اعلم مالاتعلمون. «من چیزهایی میدانم که شما نمیدانید.» به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیتالله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرینبار یکدیگر را بوسیدند و بازهم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همة رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرماندهشان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهرهای نورانی و دلی والامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، میبرد.» خداوند ثابت کرد که او را دوست میدارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.
شهـادت: سخنش تمام شد، با همة رزمندگان خداحافظی و دیدهبوسی کرد، به همة سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیکترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده میشد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی قربانیهای دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثهای جانکاه بودند که خمپارهها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپارههای صدامیان، یکی از نمونههای کامل انسانی که مایة مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)، یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسانهای علیگونه و یکی از یاران باوفای امامخمینی(ره) از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست. ترکش خمپارة دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکشهای دیگر صورت و سینة دو یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهرة ملکوتی و متبسم و در عینحال متین و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، با آنکه عمیقاً سخنها داشت، ولی ظاهراً دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی نگان نکرد. شاید در آن اوقات، همانطوری که خود آرزو کرده بود، حسین(ع) بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین(ع) و رستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملکوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاکیان را نداشت. در بیمارستان سوسنگرد که بعداً به نام شهید دکترچمران نامیده شد، کمکهای اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس که فقط جسم بیجانش به اهواز رسید و روح او سبکبال و با کفنی خونین که لباس رزم او بود، به دیار ملکوتیان و به نزد خدای خویش پرواز کرد و ندای پروردگار را لبیک گفت که: «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» از شهادت انسانساز سردار پرافتخار اسلام، این فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حرکت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلکه امت مسلمان ایران و شیعیان محروم لبنان به پا خاستند و حتی ملل مستضعف و زاده دنیا غرق در حسرت و ماتم گردیدند. امواج خروشان مردم حقشناس ما، خشمگین از این جنایت صدام و اندوهبار و اشکآلود، پیکر پاک او را در اهواز و تهران تشییع کردند که «انالله و انّاالیه راجعون.» بلی، اینچنین زندگی سراسر تلاش و مبارزة خالصانه و عارفانه در راه خدای او آغاز گشت و اینچنین در کربلای خوزستان در جهاد و نبرد رویاروی علیه باطل، حسینگونه به خاک شهادت افتاد و به ملکوت اعلی عروج کرد و به آرزوی دیرین خود که قربانی شدن عاشقانه در راه خدا بود، نایل گشت. خدایش رحمت کند و او را با حسین(ع) و شهدای کربلا محشور گرداند. والسلام علی مناتبعالهدی [ چهارشنبه 93/9/12 ] [ 11:34 صبح ] [ SABER ]
[ نظرات () ]
جریان شناسی سازمان تکفیر و راه های مقابله با آن.باسمه تعالی در طول تاریخ حوزه های علمیه، رسم بر این بوده است که هرکجا نطفه ی فکر و اندیشه ای منعقد می شد و نشو و نمو می یافت، نام منطقه مذکور بر آن جریان نهاده می شد لکن بر خلاف این سنت تاریخی و علمی، نام جریان شیرازی اساسا برگرفته از نام یک خاندان و فامیل است نه جمعی از صاحبان اندیشه که در شهر شیراز درو هم گرده آمده باشند؛ هرچند افرادی چون شیخ الازهر اینگونه بپندارند که شیرازی ها در شیرازند و علمای شیراز را به جلوگیری از افراط دعوت کند! جریان شیرازی با بهره گیری «سید محمد» از نام و آوازه ی پدر یعنی «سید میرزا مهدی» در کربلا آغاز شد. وی در ابتدای ورود حضرت امام به کربلا به استقبال ایشان می رود و بعدها نیز خود در زمره حامیان حضرت امام و نهضت انقلابی ایشان قرار می گیرد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران عراق را ترک گفته و به قم می آید لکن در جریان حضور ایشان در ایران اتفاقاتی رخ می دهد که باعث می شود روز به روز «سید محمد» از حضرت امام خمینی فاصله بگیرد. اوج این اختلاف دیدگاه ها در حوادث مربوط به آیت الله شریعتمداری بوجود می آید و باعث می شود تا عملا «سید محمد» در حمایت از آیت الله شریعتمداری برابر حضرت امام قرار گیرد. این اختلافات با رحلت امام و روی کار آمدن آیت الله خامنه ای بعنوان رهبر، نه تنها کاهش نیافت که گسترده تر نیز شد و کم کم پا به عرصه میدان عملی نیز گذاشت. مجموعه ای از اقدامات منتسبین بیت سید محمد شیرازی و نیز برخی از فرزندان وی در داخل و خارج از کشور تحت چتر حمایتی خود «سید محمد» باعث شد تا عملا جریان شیرازی ها زیر ذره بین نهادهای امنیتی نظام قرار گیرند. با فوت «سید محمد» در سال 1380، «سید صادق» برادر کوچکتر که شاگرد «سید محمد» نیز به شمار می آمد جای او را گرفت و بارها و بارها در سخنرانی ها و جلسات خویش بصورت مصرح و غیر مصرح به انتقادات شدید نسبت به کلیت نظام دست زد. نقطه ی عطف مواضع این جریان در حوادث پس از انتخابات 88 بود که نظام را متهم به کشتار و خون ریزی می کند و این امر بیش از پیش به امنیتی شدن نگاه نسبت به این جریان در داخل می انجامد. شیرازی های خطرناک تر از حجتیه در این میان توجه به این نکته حایز اهمیت است که بسیاری جریان شیرازی را با جریان انجمن حجتیه به دلیل عناد آن با نظام جمهوری اسلامی ایران یکی می دانند حال آنکه این دو جریان در یک موضوع اساسی و بنیادی اختلاف نظر دارند و آن «تشکیل حکومت اسلامی» است. به استناد مواضع «سید محمد» و نیز برخی مواضع «سید صادق» اختلاف این جریان با نظام جمهوری اسلامی ایران نه بر سر اصل و اساس که بر سر نحوه و چگونگی حکومت است. این اختلاف نظر را می توان در مواضع شبکه صوت العتره (فدک سابق) یاسر الحبیب ـ وابسته به شیرازی ها ـ و شبکه اهل بیت حسن اللهیاری ـ وابسته به جریان انجمن حجتیه ـ به خوبی مشاهده کرد. این دو هرچند در دشمنی با نظام جمهوری اسلامی ایران همسو و هم جهت هستند لکن یاسرالحبیب ضمن اظهار اعتقاد به ولایت فقیه مشکل را در مصداق این ولایت و شخص رهبری عنوان می کند در حالی که اللهیاری از اصل و اساس شکل گیری حکومت اسلامی در زمان غیبت را انحراف و اشتباه می داند. به همین دلیل این جریان هرچند تا کنون نتوانسته بصورت رسمی در داخل کشور فعالیتی گسترده داشته باشد و مخاطبین را جذب کند لکن بصورت غیرمستقیم و غیرملموس و تحت پوشش “شعائر حسینی” در میان طیف مذهبی جامعه در حال گسترش است. از سوی دیگر نیز این جریان در خارج از کشور به مدد شبکه های ماهواره ای شیعی که به راه انداخته است و نیز حمایت های مالی از سوی برخی تجار ایرانی و عرب توانسته است در بدنه شیعیان نفوذ کنند. به گونه ای که حتی در برخی کشورهایی که شیعه اقلیت محض به شمار می آید نفوذ، این جریان منجر به انشقاق شیعیان مذکور به دو گروه شیرازی و انقلابی شده است. رویکردی که باید فرهنگی شود در کنار ضرورت ورود به عرصه ی فرهنگی برای مقابله با این جریان، لازم است نسبت به تبعات منفی چنین ورودی نیز توجه کافی صورت پذیرد. کشیده شدن این مقابله ی فرهنگی به عرصه بی اخلاقی ها، هجمه به اشخاص خصوصا امثال « صادق شیرازی» که در کسوت مرجعیت شیعه( هرچند به صورت وراثتی و جعلی ) قرار دارند، تجمعات و تحصن ها، برخوردهای فیزیکی ـ نظیر آنچه در نمایشگاه بین المللی کتاب امسال رخ داد ـ نه تنها کمکی به مقابله با این جریان نمی کند بلکه باعث می شود این جریان با مظلوم نمایی و فضاسازی خود را محق جلوه بدهد. آنچه ضروری است در این مقابله فرهنگی بدان پرداخت شود، روشن کردن مبانی تشیع در قبال مسائلی است که پایه های فکری این جریان شناخته می شود. منبع:سایت فتن [ چهارشنبه 93/9/12 ] [ 11:28 صبح ] [ SABER ]
[ نظرات () ]
شهید محمد علی صفا؛
رزمنده ای که دادِ صدام را درآورد +عکس
ارتش صدام را به عقب راندند به گونه ای که به علت خسارت سنگینی که کماندوهای نیروی دریایی ارتش به لشکر تانک صدام وارد آوردند بعد از اشغال خرمشهر،
صدام متجاوز این شهر را «گورستان لشگر تانک» خود نامید.
شهید محمدعلی صفا در سال 1328 در بجنورد چشم به جهان هستی گشود.
محمد علی به مدت یک سال، دوره کماندویی را در انگلستان گذراند و توانست علاوه بر دورههای تخصصی تارزان کورس، پریدن از ارتفاعهای بلند آبشار و کوه و دورههای رزمی، مدرک تخصصی «S. P. S» شکار تانک را نیز از پایگاه مورد اشاره دریافت دارد. شهید صفا سپس به ایالات متحده فرستاده شد و موفق شد در پایگاه جان. اف. کندی پس از طی مراحل آموزشی سخت و طاقتفرسا، مدرک تخصصی انهدام ناوهای جنگی را هم از آمریکا کسب کند.
محمد علی از جمله کسانی بود که به واسطه انجام عملیاتهای عالی و بی نظیرش در پایگاههای کماندویی، برای دورههای کماندویی در جنگلهای آمازون – که به «زندگی در شرایط سخت» معروف است – انتخاب شده بود.
همزمان با تجاوز عراق به خرمشهر، شهید صفا همراه با 150 نفر از کماندوهای ویژه نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران عازم خرمشهر شد. نفرات آنها کمتر از یک دهم لشگر عراق بود، 160 تانک لشگر متجاوز بعثی را منهدم کردند و ارتش صدام را به عقب راندند بهگونهایکه بهعلت خسارت سنگینی که کماندوهای نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به لشگر تانک صدام وارد آوردند بعد از اشغال خرمشهر، صدام متجاوز، خرمشهر را «گورستان لشگر تانک» خود نامید.
پایمردی دلاوران کماندوهای نیروی دریایی ارتش جانبرکف ما و افراد محلی و دیگر نیروها ادامه داشت تا بر اثر خیانت بنیصدر – رئیسجمهور وقت ایران که معتقد بود ارتش ایران بایستی عقبنشینی کند تا مذاکرات صلح آغاز شود – هیچ سلاح و مهماتی در اختیار کماندوها قرار نگرفت و سرانجام با وجود مقاومتهای بسیار کماندوهای نیروی دریایی ارتش و پس از انهدام صدها تانک و تار و مار نمودن لشکر تجاوزکار عراق، محمدعلی صفا در تاریخ 4 مهرماه سال 1359 هجری شمسی در پی وقوع انفجار خمپاره و اصابت ترکش به ناحیه پیشانی، پا و پهلو در سن سی و یک سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد و عاشورائی گشت. [ سه شنبه 93/9/11 ] [ 10:12 صبح ] [ SABER ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |